عشق


دختر و پسر کنار هم در خیابان های پر هیاهوی شهر قدم میزنند. از دور که نگاهشان میکنم زیر لب میگویم حتماً برای خرید شب عید آمدند.

اشک در چشمهای دختر از فاصله ی زیاد میدرخشد. پسر با حرص میگوید: نباید آن کار را میکردی که حالا بخواهی اشک بریزی! دختر با عصبانیت نگاهش میکند. توی تاریکی شب عشق و نفرت با هم در چشم هایش می درخشد. از پسر فاصله میگیرد. پسر با صدای بلند او را به نام میخواند .  

- مگه من با شما نیستم؟

دختر تند تند راه میرود و از پسر فاصله میگیرد. پسر سر جایش ایستاده وقتی میبیند دختر خیال ایستادن ندارد آرام آرام راه می افتد. دختر روبروی مغازه ی اسباب فروشی می ایستد  و به سمت پسر نگاه میکند....

چیزی به جز عشق نمی تواند دو نفر را در کنار هم نگه دارد ، حتی اجبار !


عشق یه شهره که ازت دور نیست

هر چقد هم جاده بخواد کش بیاد

عشق یه دختر با موهای سیاست

وقتی نشستی تا با ساکش بیاد

عشق همینه که نگاهت کنه

عشق کنی، لرز کنی، تب کنی

تا اس ام اس میزنه دارم میام

پاشی و تهران و مرتب کنی

عشق یه آهنگ پر از خاطرست، اشکه و لبخند ،ولی عالیه

عشق یه حالی مثل دلواپسی، عشق یه حسی مثه خوشحالیه


عشق همینه که اگه خسته بود

خسته نشی باشی و درکش کنی

اگه اذیت میشه از بوی دود

سیگار لعنتی رو ترکش کنی

عشق مثه برفه که میشینه و

خستگی در میکنه تا آب شه

عشق همینه که تا اسمش میاد

ابرا برن اونور و آفتاب شه

دانلود آهنگ

سپندارمذگان


گاهی آدم دلش می خواهد کلی خاک را بتکاند و کلی سرفه و سوزش چشم بکشد و بچشد و در نهایت یکسری خاطرات از یادش نروند و آن ها را مرور کند ... بارها وبارها...

حالا که زندگی عجین شده با تکنولوژهای امروزه گرد تکانی و مابقی ماجرا هم به شکل دیگری است. چند ساغتی می گردم و می چرخم و می تکانم و .... میرسم به ....

باز، ای الهه ناز، با دل من بساز، کین غم جانگداز، برود ز بَرم
گر، دل من نیاسود، از گناه تو بود، بیا تا ز سر، گنهت گذرم
باز، می‌کنم دست یاری، به سویت دراز، بیا تا غم خود را، با راز و نیاز، ز خاطر ببرم
گر، نکند تیر خشمت، دلم را هدف، به خدا همچو مرغ، پر شور و شعف، به سویت بپرم


- خالی از لطف نیست (مطالعه فرمایید )


سالهاست که با خودم قرار داد بسته ام ولنتاین را به هیچ کس تبریک نگویم و یادم بماند 29 بهمن هر سال سپندارمذگان است و روز عشق ورزیدن...

تنها سالی که عهدم را شکستم سال پیش بود که تنها دلیلم شاد بودن و ابراز عشق به هر بهانه ایی بود حتی بهانه ی این اجنبی های بیگانه و 14 فوریه و 29 بهمن هر دو را جشن گرفتم.

و امسال درست بعد از کلاس زبان راس ساعت 8 یادم می افتد که امروز 29 بهمن است. هدیه و شور ذوق. خبری نیست. چون از قرار ملاقات خبری نیست.

اما چرا یک هدیه کوچک. میگویم بذار یادم باشد و یاد دیگری بیاندازم. میخرم و میگویم. 

منتظر فردا که قرار ملاقات است همراه هدیه :)

+ چقدر سخت میشود نوشتن برای آن هدفی که شما می خواهید.

++ دلیل نوشتنم چیزی جز یک مادر مهربان و عاشق نیست  .