-
برداشت 1
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 20:22
گاهی وقت ها هست آدم ها یی که تو را دوست دارند باعث می شوند تو از خودت دور شوی . آن جا حتی اگر آن شخص برایت عزیز ترین هم هست باید جلویش بیاستی وهمان چیزی که هستی باقی بمانی . فرزند عزیزم همه این نامه ها را می خواهم برایت بنویسم. برای خودم بنویسم که روزی این روزها را یادم نرود. تنها مخاطب نوشته های تو هستی فرزند نازنینم.
-
دوباره می نویسم
چهارشنبه 17 دی 1393 11:40
اومدم قولم را بشکنم. قولی که دیگه هیچ ارزشی نداره . ادامه به یک قول یک طرفه فقط آزارم میده. نه صرفاً به خاطر این قول نه ... به خاطر بد قولی های تو . میخوام بنویسم ... همین . هیچ چیز دیگه ایی هم واسم مهم نیست.
-
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
پنجشنبه 14 فروردین 1393 19:57
جاده ایی می پیامیم به زیبایی قلب مهربانت و به درازای عمر عشق در دلت عیدی که شاید شروع خوبی نداشت و لحظه ی سال تحویلی که با دلگیری شروع شد و اولین شب سال جدید که با گریه صبح شد . ایامی که هم خندیدیم و هم گریه کردیم ، هم عاشق بودم و هم به دور از عشق . شاید همه ی روزهای بد این عید دلیل خوبی برای آغاز یک سال افتضاح باشد و...
-
نقاحت بدقول
یکشنبه 25 اسفند 1392 22:28
گاهی دلم میخواهد میشد و انسانیت ساخته ی ذهنم را خط بزنم و یک بدقولی کنم دربرابر همه ی بدقولی هایی که دیدم اما باز هم این روح لطیف که دم از انسانیت میزند میاید جلویم قد علم میکند که تو قول دادی و نباید پیمان شکنی کنی.پیمانی که هنوز سر درست یا غلط بودنش مانده ام. همین روزهاست که یا پیمانم را بشکنم یا هوس شکستنش را برای...
-
دعای من
جمعه 9 اسفند 1392 00:22
حاضری کل دنیات رو بدی تا اشک عزیز ترینت رو نبینی... حاضری تا صبح گریه کنی و صبح از زور گریه پلک هات بسته نشه اما چشمهای قرمز عزیرت رو نبینی که گریه کرده.... این جاست که می فهمم چقدر دوستشون دارم + خداوندا دل عزیز ترین هام رو همیشه شاد نگه دار :)
-
آدم یه جاهایی رو مجبوره
چهارشنبه 7 اسفند 1392 15:36
از دانشگاه که بر می گردم خونه ، نمیدونم شاید دلیل اش وابسته به هوای این روزهاست ، تعداد خیلی زیادی دختر و پسر باهم می بینم که از حرارت بینشون میشه فهمید که بدون حتی احتمال 1% هم با هم دوست هستند . وقتی نگاهشون میکنم میخوام از ته دل بخندم و بهشون بگم دوران خوشی هاتون الانه ! برای با هم بودن تلاش نکنید :) بدون استثنا...
-
عشق
پنجشنبه 1 اسفند 1392 14:46
دختر و پسر کنار هم در خیابان های پر هیاهوی شهر قدم میزنند. از دور که نگاهشان میکنم زیر لب میگویم حتماً برای خرید شب عید آمدند. اشک در چشمهای دختر از فاصله ی زیاد میدرخشد. پسر با حرص میگوید: نباید آن کار را میکردی که حالا بخواهی اشک بریزی! دختر با عصبانیت نگاهش میکند. توی تاریکی شب عشق و نفرت با هم در چشم هایش می...
-
سپندارمذگان
سهشنبه 29 بهمن 1392 23:19
گاهی آدم دلش می خواهد کلی خاک را بتکاند و کلی سرفه و سوزش چشم بکشد و بچشد و در نهایت یکسری خاطرات از یادش نروند و آن ها را مرور کند ... بارها وبارها... حالا که زندگی عجین شده با تکنولوژهای امروزه گرد تکانی و مابقی ماجرا هم به شکل دیگری است. چند ساغتی می گردم و می چرخم و می تکانم و .... میرسم به .... باز، ای الهه ناز،...
-
گذشت
چهارشنبه 3 مهر 1392 12:08
عربده ی یک پسر. یکسری فحش های بد . از خواب می پرم . بهت زده سر جایم می نشینم. به اطرافم نگاه میکنم. همه جا تاریک است و نور مهتاب قسمتی از اتاقم را روشن کرده . صدای پسر مدام دور تر میشود. فحش هایش که تمام می شود فقط فریادهای بی مفهوم میزد. صدای پایش را می شنوم که چطور با حرص بر زمین می کوبد. توی دلم دعا میکنم کسی سر...
-
وب خاطره
چهارشنبه 16 مرداد 1392 02:45
زمان ها ی گذشته وب لاگ نویسی و وب لاگ خوانی برایم تفریح لذت بخشی محسوب میشد و الان مدت زمانی می شود که از این تفریح بی بهره ام. وب لاگ نویسی ام آرزوست. +گذر از ذهن نوشت: شب - صفه - هوای سرد - یه قوطی نوشابه ی سرد - از سرما نمیشه تا تهش خورد- قوطی یخه دستها یخ زدن - قوطی رو ی یکی از سنگ ها می مونه-همونجا -پایان تاریخ :...
-
مرا خنداند
جمعه 17 خرداد 1392 18:37
گاهی می شود گریاند و گاهی خنداند . عاقل که باشی خنده را انتخاب میکنی :)
-
اوج ِ خاک
جمعه 17 خرداد 1392 11:24
افکار بهم ریخته از پس ِ ذهنم میگذرند و من تنها بغض عجیبی در گلویم احساس میکنم . خاطرات و روزهای گذشته از ذهنم می گذرند. گاهی غبطه میخورم و گاهی خوشحال از اتمام آن روزها. مرد باشی یا زن فرقی ندارد ، گاهی احساس تنهایی آن هم در اوج شلوغی میخواهد گلویت را فشار دهد، آن قدر که خفه ات کند. بعضی خاطرات خوب خیلی آدم را آزار...
-
شهر من
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 12:31
9 ساله بودم که از خانه ی کاه گلی و قدیمی به خانه ی دو طبقه ایی که خودمان در حیاط همان خانه ی قدیمی ساخته بودیم رفتیم. آن روزها آن قدر بچه بودم که نفهمیدم چه نعمتی را از دست داده ام و خانه ایی که فقط 200 متر حیاط داشت را خراب کرده ایم تا توی خانه ایی زندگی کنیم که با حیاط و ساختمان مجموعا ً 200 متر بود. با این حال آن...
-
دزد خانه
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 14:42
دقیقاً لحظه ی اولی را که برای اولین بار نوشتن در وب لاگ را شروع کردم به یاد دارم ، آبان ماه 8 سال پیش بود. یک شب بارانی که فردایش امتحان داشتم. ذوق عجیب و کودکانه ایی داشتم در آن لحظه. فردایش که از مدرسه آمدم با ذوق وصف ناشدنی سراغ وب لاگم آمدم و چقدر این صفحه ی مدیریت پرشین بلاگ را بالا و پایین کردم تا بفهمم چه خبر...