مرا خنداند

گاهی می شود گریاند و گاهی خنداند . عاقل که باشی خنده را انتخاب میکنی :)

اوج ِ خاک

افکار بهم ریخته از پس ِ ذهنم میگذرند و من تنها بغض عجیبی در گلویم احساس میکنم . خاطرات و روزهای گذشته از ذهنم می گذرند. گاهی غبطه میخورم و گاهی خوشحال از اتمام آن روزها. مرد باشی یا زن فرقی ندارد ، گاهی احساس تنهایی آن هم در اوج شلوغی میخواهد گلویت را فشار دهد، آن قدر که خفه ات کند. بعضی خاطرات خوب خیلی آدم را آزار میدهند ، خاطراتی که نمیدانی چه کرده ایی که از دستشان دادی ، خاطراتی که یاد آوریشان لبخند و اشک را توامان برایت به ارمغان می آورند. دلت میخواهد برگردی به همان روزها ، همان روزهایی که در اوج بودی و هیچ کس توان دیدنت را آن بالا ها نداشت و همانجا در اوج بمانی ... نمیدانم چه اشتباهاتی را مرتکب شدم که از اوج به خاک افتادم.... اما میدانم که این اتفاق ناخوشایند خیلی درد دارد و خودت تنها کسی هستی که به دنبال مرهم میگردی چون تو آشفته ایی و درد میکشی و هیچ کس از درد ِ دل تو خبر ندارد حتی اگر بهشان بگویی ، حتی اگر التماسشان کنی که تو را دوست داشته باشند....

با خودم کلنجار میروم من از خاکم اما در خاک نمی مانم. فقط گاهی از این همه کوبیدن به در و جواب نشنیدن خسته میشوم و معمولاً کسی حوصله ی شنیدن خستگی هایم را ندارد...

بگذار بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

گاهی آدم هایی که دوستشان نداری با بودنشان حس خوبی به تو میدهند وقتی مدام حرکاتت را زیر نظر دارند و تو برایشان یک موجود ناشناخته ایی که دوست دارند به تو نزدیک شوند و از زندگی تو سر در آورند و تو هیچ توجهی به آنها نداری و در دنیای خودت غرق شدی وقتی یادآوری روزهای اول دانشگاه را میکنند و هر کدامشان میگویند که چقدر به رفتار من دقت می کردند تا سر از کار من درآورندو من حتی آن روزها چهره ی آن ها را هم نمی شناختم حس خوبی به آدم میدهد و برای یک لحظه به اوج بر میگردم و درست وقتی در اوجم از کسانی که انتظار توجه و عشق دارم بی توجهی می بینم و دوباره به خاک می افتم... 


اگه عاشقت نبودم...

دانلود آهنگ