سپندارمذگان


گاهی آدم دلش می خواهد کلی خاک را بتکاند و کلی سرفه و سوزش چشم بکشد و بچشد و در نهایت یکسری خاطرات از یادش نروند و آن ها را مرور کند ... بارها وبارها...

حالا که زندگی عجین شده با تکنولوژهای امروزه گرد تکانی و مابقی ماجرا هم به شکل دیگری است. چند ساغتی می گردم و می چرخم و می تکانم و .... میرسم به ....

باز، ای الهه ناز، با دل من بساز، کین غم جانگداز، برود ز بَرم
گر، دل من نیاسود، از گناه تو بود، بیا تا ز سر، گنهت گذرم
باز، می‌کنم دست یاری، به سویت دراز، بیا تا غم خود را، با راز و نیاز، ز خاطر ببرم
گر، نکند تیر خشمت، دلم را هدف، به خدا همچو مرغ، پر شور و شعف، به سویت بپرم


- خالی از لطف نیست (مطالعه فرمایید )


سالهاست که با خودم قرار داد بسته ام ولنتاین را به هیچ کس تبریک نگویم و یادم بماند 29 بهمن هر سال سپندارمذگان است و روز عشق ورزیدن...

تنها سالی که عهدم را شکستم سال پیش بود که تنها دلیلم شاد بودن و ابراز عشق به هر بهانه ایی بود حتی بهانه ی این اجنبی های بیگانه و 14 فوریه و 29 بهمن هر دو را جشن گرفتم.

و امسال درست بعد از کلاس زبان راس ساعت 8 یادم می افتد که امروز 29 بهمن است. هدیه و شور ذوق. خبری نیست. چون از قرار ملاقات خبری نیست.

اما چرا یک هدیه کوچک. میگویم بذار یادم باشد و یاد دیگری بیاندازم. میخرم و میگویم. 

منتظر فردا که قرار ملاقات است همراه هدیه :)

+ چقدر سخت میشود نوشتن برای آن هدفی که شما می خواهید.

++ دلیل نوشتنم چیزی جز یک مادر مهربان و عاشق نیست  .