نقاحت بدقول

گاهی دلم میخواهد میشد و انسانیت ساخته ی ذهنم را خط بزنم و یک بدقولی کنم دربرابر همه ی بدقولی هایی که دیدم اما باز هم این روح لطیف که دم از انسانیت میزند میاید جلویم قد علم میکند که تو قول دادی و نباید پیمان شکنی کنی.پیمانی که هنوز سر درست یا غلط بودنش مانده ام.

همین روزهاست که یا پیمانم را بشکنم یا هوس شکستنش را برای همیشه از سر بیرون کنم.

دوران نقاحتی که قصد تمامی ندارد فکر آدم را به هر سو میکشاند.

بازهم خدا خیر دهد به این تکنولوژی که اگر هنوز باید مثل سالهای ۸۴… وب لاگ نویسی میکردم با این حال و روز من چطور میشد کامپیوتر را روشن کرد و کانکشن دایل آپ را به راه انداخت و با کلی قسم و آیه یک پست نوشت.

دعای من

حاضری کل دنیات رو بدی تا اشک عزیز ترینت رو نبینی...

حاضری تا صبح گریه کنی و صبح از زور گریه پلک هات بسته نشه اما چشمهای قرمز عزیرت رو نبینی که گریه کرده....

 این جاست که می فهمم چقدر دوستشون دارم 

+ خداوندا دل عزیز ترین هام رو همیشه شاد نگه دار :)